زمانه
چپ و راست هر سو بتابم همی / سر و پای گیتی نیابم همی
یکی را بر آرد به چرخ بلند / یکی را کند خوار و زار و نژند
یک را همی تاج شاهی دهد / یکی رابه دریا به ماهی دهد
یکی بد کند نیک پیش آیدش / جهان بنده و بخت خویش آیدش
یکی جز به نیکی جهان نسپرد /همی از نژندی فرو پژمرد
یکی را دهد نوشه و شهد و شیر / بپوشد به دیبا و خز و حریر
سرانجام هردو به خاک اندرند / به تاریک دام هلاک اندرند
چنین بود تا بود و این تازه نیست / که کار زمانه بر اندازه نیست
نه پیوند با آن نه با اینش کین / که دانست راز جهان آفرین
فردوسی